هیچ وقت ندیدمت و احساست رو درک نکردم
و شاید بیرحمانه پس خواندمت
از او خواسته ام بین خودمان قاضی شود
ولی نه برای حکم دادن
تنها برای اینکه تو نیز به من حق دهی
ولی نمی دانم چرا همیشه غم تو را باور می کنم
چون تو
انگار مال من است
و امروز از کنج کلبه تنهایی ام برایت باریدم
خدای من نگهدارش باش
گوش به زنگ شادکامیش خواهم ماند
به او بفهمان همیشه نگرانش خواهم ماند
چون او از جنس من است و
من شاید نزدیک تر از هرکس به او
دلش شاد
حتی بدون من!
دلم برایت تنگ است. نمیدانی من از حصار تنهایی خویش برای تو می نویسم .
من از قصه ها و دریاهایی مینویسم که تو فراموششان کرده ای .
از عشقی که بی هیچ آغازی به پایان رسید.
من از غروری می نویسم که قطره قطره چکید و از گونه های تب دار و رنگ باخته به زیر
پای رهگذران بی درد بی صدا شکست
من هنوز همان پرنده تک نواز عشقم من هنوز همان قایق شکسته بی بادبانی هستم که
ساحل را در روشنایی کم سوی فانوس عشق تو میبینم و حتی گاهی برای رسیدن به ساحل می
گریم .
گوش کن صدای گریه اش را میشنوی ؟؟؟
صدای قلب پاره پاره ام را میگویم .
آخر تو میدانی با من چه کردی؟
تو قلبم را ربودی تکه تکه کردی , تو من را دزدیدی من در زیر فشار کفشهای تو شکفتم و
شاید همان تازه گلی بودم که زیر چکمه های باغبان له شد .
من در جستجوی ابتدایی برای آغاز بودم
و تو
همیشه ابتدایی ترین واژه برای بیان انتها بودی .
من به دنبال دستی بودم برای دوباره روئیدن
دوباره کاشتن
و تو همیشه همان دستی بودی که شکوفه می چید .
تو همان احساسی بودی که هرگز بارور نشد .
و بعد از تو من همان کبوتر غمگینی بودم که نگاه مات و سردم عظمت درد بیکسیم را به تصویر
می کشید وشکسته بال وخاموش در دام عشق تو
اسیر ابدی ماندم